نویسنده کتاب «بررسی تئوری قیام لله» از نسبت نظر و عمل در سیره امام خمینی(ره) میگوید/ عرفان در میانه میدان
فرهنگي
بزرگنمايي:
پیام آذری - حال تصور کنید 34سال و 9 ماه و 9 روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، یک مجتهد جوان 42ساله، در 14 اردیبهشت 1323 نخستین بیانیه سیاسی خود را به دستخط خود در دو صفحه و نیم با آیهای در خصوص قیام شروع کند، از اتحاد در مقابل تفرقهزدگی در کشور، تمدنسازی، قیام علیه حکومت طاغوتی و نجات دین سخن به میان آورد و با آیه دیگری در خصوص قیام خاتمه دهد.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
بله، آن آیتالله 42 ساله سالِ 23 که مردم حتی اسمش را نیز نشنیده بودند، در سن 76سالگی توانست بزرگترین انقلاب معاصر را که از قضا کاملاً دینی نیز بود به پیروزی برساند و پایهگذار حکومت جمهوری اسلامی در ایران شود. از این حساب و کتابها که بگذریم، متن آن اولین پیام از این نظر اهمیت مییابد که بعداً، بارها عبارات و الفاظ شبیه به آن در ادبیات کسی که حال، مردم همه او را شناخته و از او به «امام خمینی» یاد میکنند، به کار برده میشود و آیهای که در اولین بیانیه سیاسی امام میآید، گویی همچون مضمونش، به تنهایی و یک یک، جان و روح امام را تکان داده و بعد پیش میرود و جانهای مردم را دو به دو و بیشتر تسخیر میکند تا دست آخر میلیونها ایرانی را مشتاق خودش میکند. امام خمینی(ره) نوشت: «قال الله تعالی: قُلْ انَّما اعِظُکُم بِواحِدَهٍ أنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی؛ خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظههایی است که خدای عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده. این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قیام برای خداست... هان ای روحانیون اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آییندوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حقپرست! ای حقپرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان با ناموس! موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده، بپذیرید و ترک نفعهای شخصی کرده تا به همه سعادتهای دو جهان نائل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید...».
«قیام لله» همان کلیدواژه قرآنی است که مهدی کوچکزاده تلاش کرده توضیح همدلانهای در پیوند نظر و عمل در سیره و سنت انقلاب اسلامی و پیگیری تبعات و نتایج آن در مسائلی که امروز با آنها مواجهایم، ارائه دهد.
او در کتاب «بررسی تئوری قیام لله؛ تبیین نسبت نظر و عمل در چهارچوب اسلام ناب» با تمرکز بر مفهوم قرآنی «قیام لله» که مفهوم کانونی مکتب عرفانی حضرت امام و استاد بلندمرتبه ایشان مرحوم آیتالله شاهآبادی است، تلاش کرده منظورهای سازوار از معانی و مضامین محوری انقلاب اسلامی و دلالتهای عینی و علمی آنها را ارائه کند.
به هر ترتیب، در همان حال که این اثر درصدد صورتبندی نظری انقلاب و راهگشایی عملی پیشبرد و تداوم آن است، میتواند به مثابه تلاشی برای خلق دانش بومی برآمده از انقلاب اسلامی نیز مورد توجه خوانندگان قرار گیرد.
مشروح گفتوگوی ما با مهدی کوچکزاده، دانشجوی دکترای علوم اجتماعی و نویسنده کتاب «بررسی تئوری قیام لله» را در ادامه میخوانید.
در کتاب از بیتوجهی به نظریهپردازی عینی و ذهنی در بستر خود انقلاب صحبت کردهاید؛ اینکه نه تلاشی شده از دل رویدادها و شخصیتهای موفق نهضت اسلامی، الگوهایی را بیرون بکشیم و نه ناظر بر نیازهای منحصر بهفرد انقلاب اسلامی در بخشهای مختلف، چندان اندیشه کردهایم. ایده شما هم در کتاب مشخصاً بازبینی نهضت اسلامی و امام خمینی(ره) از همین زاویه است. مواجهه ما با پدیدهای چون حضرت امام(ره) چگونه باید باشد؟
من از یک جایی به بعد فهمیدم نباید به حضرت امام(ره) صرفاً از دریچه یک رهبرِ دوستداشتنی نگاه کرد بلکه باید فکر و روحیات خودمان را با امام تطبیق دهیم. اگر با این نگاه سراغ بیانات و دیدگاههای امام برویم، این بیانات برای ما زنده میشوند و حرف دارند. امروز به ادبیات خودِ مسئولان ما نگاه کنید، وقتی میخواهند با کلام رهبری مراوده داشته باشند، چطور عمل میکنند؟ مدام میگویند حضرت آقا فلان و بهمان میگویند، در حالی که باید به چنین مسئولی گفت پیش از اینکه رهبری بخواهند صحبت کنند، مگر شمای مسئول زنده نبودی؟ چرا فلان حرف را نزدی؟ چرا اینطور است؟ چون جان و جهان آن مسئول با رهبری یکی نیست، مثل قاطبه مسئولان تنها صحبتهای رهبری را تکرار میکند. بنابراین اگر خودمان را از تشریفات و ارادتهای مخل به کلام امام(ره) پیراسته کنیم، میبینیم جملات و سیره امام حرف برای گفتن دارد و میتواند گرههای کور ما را برطرف کند.
یکی از مهمترین گرههایی که همیشه ازنظر تاریخی داشتیم، این بود که هویت خودمان را گم کرده بودیم. انقلاب اسلامی به ما هویت داد و ما را در نسبت جدیدی با عالم وارد کرد. ما یک عده جدیدی شدهایم و سؤالات تازهای در حوزههای مختلف پیدا کردهایم. حال برای پاسخ به این پرسشهای جدید باید به کدام معلومات تکیه کنید؟ همه میدانیم زمانی میتوانید به پرسشی پاسخ دهید که معلومات شما بیشتر از مجهولاتتان باشد. ما با کدام معلومات میخواهیم جواب بدهیم؟ چند راه وجود دارد: نخستین چیزی که خودش را نشان میدهد، معلومات علوم انسانی غرب است. خب خیلیها به این دام میافتند ولی امام(ره) به این دام نمیافتد. امام میگوید شاید جواب آنها به جوابی که من میخواهم بدهم، ربط داشته باشد و عبارات شبیه به هم داشته باشد ولی اصل ماجرا چیز دیگری است. به همین خاطر از دل علمآموزی مبتنی بر علوم انسانی غربی، استعمار و قتل و ترور بیرون میآید ولی از دلِ علمورزی من چیزهای دیگری بیرون میآید. این بحث بسیار مهمی است که تلاش کردهام در کتاب به آن بپردازم.
«قیام لله» یکی از چیزهایی است که با توجه به فضایی که انقلاب اسلامی برایمان درست کرده، برایمان سؤال شده است. حالا به این پرسش پاسخ میدهم و بعد مختصری نیز درخصوص جوابی که امام دادند، میگویم. وقتی من و شما، بچه حزباللهیهای زیادی را میبینیم که از یکجایی به بعد که فضای کارهای فرهنگی مخلصانهشان مثلاً در مسجد محله یا در دانشگاههایشان بهسر میآید و وارد زندگی واقعی میشود کمکم فضای مذهبی و انقلابیاش کمرنگ میشود، باید این سؤال برایمان پیش بیاید که چرا این اتفاق میافتد؟ میشود جواب سادهای برایش دست و پا کرد و میشود پاسخ متقنتری نیز پیدا کرد. آن پاسخ متقنتر، موضوع همین کتاب است؛ یعنی من میگویم باید به نسبت نظر و عمل در حیاتشناسی اسلامی پرداخت. واقعیت این است ما چطور میتوانیم علاوه بر اینکه در مسجدمان مذهبی هستیم، در مدیریتمان نیز مذهبی و انقلابی باشیم؟ چه مؤلفههایی دارد و چه باید کرد؟ مثلاً یک زن خانهدار که پیش از این، فعال جنبش دانشجویی بوده اکنون که در خانه است باید چه کند که کارش همان معنای قبل را بدهد؟ جواب این پرسشها در نسبت نظر به عمل نهفته است.
خود شکلگیری این پرسش هم اتفاق مبارکی است؛ چون به نظر، فقط هم مسئله ماست یعنی در فضای انقلابی است که این سؤال ممکن است مطرح شود.
بله، جز در فضای انقلابی پیش نمیآید. برای همین است میبینید کسانی که فرنگی مآب هستند، این سؤال برایشان معنا پیدا نمیکند. پاسخ امام(ره) به این پرسش این است که باید «قیام لله» کرد. به تعبیری بین نظر و عملت هیچ فاصلهای نیفتد. اکنون در قم این اتفاق افتاده است. اینجا پر از بحثهای سنگینِ فوقالعاده بنیادین و دقیقی است که اصلاً هیچ ربطی به جامعه ندارد. بحثهایی درباره نوکانتیها، پست��درنها و... میشود که در جای خودش خوب است ولی واقعاً الان جامعه ما در چه چیزهایی مانده است؟
این فضا برای عرفا هم بعضاً وجود داشته است. در خصوص عابدی میگویند در حال ذکر بوده و ذکر گفتن او هیچ قطع نمیشده است. در همین بین خبر شهادت حسین بن علی(ع) را به او میرسانند. او برای لحظهای با اظهار تأسف به تعبیر ما «اِی...» میگوید و آهی میکشد و بعد دوباره به ذکر مشغول میشود. نقل است تا آخرین لحظه عمرش برای همان یک لحظه که بهخاطر آه کشیدن از ذکر بازمانده، توبه میکرده؛ این یعنی آنقدر در عرفان غرق شده که طریقیت و ابزار بودنش برایش اصالت پیدا کرده است.
سؤال است چرا نمیشود با یک تلاش معمولی دست از علمآموزی شست و به ورطه عمل رسید؟ چرا نمیشود مثلاً از جاذبههای عرفان و معنویت دست کشید و به دلِ کارِ جهادی زد؟ بهخاطر اینکه یک جذابیتهایی دارد که خودش حجاب میشود. برای اینکه بتوانیم از این حجابها عبور کنیم باید قیام کنیم. اینجاست که «قیام لله» معنا پیدا میکند. خودِ امام(ره) به عنوان نمونه، یکی از کسانی است که به این منظور یکی از داشتههای مهم خود را قربانی میکند. امام سالهای سال درگیر فضای علمی و اینها بوده ولی اینها را رها میکند و بعد به کاری مشغول میشود که شاید به سابقه ایشان ربطی ندارد. چرا این کار را میکند؟ بهخاطر قیام لله. اگر در زندگی رهبر معظم انقلاب هم نگاه کنید، نمونه این موارد را میبینید. خودشان نقل میکنند برای مدتی درس و بحث قم را رها کرده و به مشهد آمدهاند تا پدرداری کرده و از پدرشان مراقبت کنند. اینها خودش خیلی جای بحث دارد، چرا که دست زدن به چنین کاری خیلی سخت است. همانطور که به علامه طباطبایی میگفتند انتحار کرده که مرجعیت را رها کرده و به نوشتن تفسیر قرآن مشغول شده است. این، قیام لله میخواهد؛ سازوکار و دستورالعمل این قیام لله هم چیزی به اسم فرهنگ «تکلیفگرایی» است.
بحث در مورد «تکلیفگرایی» بهخودی خود خیلی جذاب است. یک جا شنیدم کسی میگفت امام(ره) مدام تأکید داشت ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه، ولی از قضا خودش از کسانی است که به نتیجه هم رسید. تکلیفگرایی و حدود و ثغورش چیست؟
تکلیفگرایی مشخص میکند چطور تکلیف را بفهمید، چطور انجامش دهید و ببینید نسبتتان با بقیه چیزهایی که دور شماست چطور است و نظام پاداش و جزایش چیست. در این کتاب برای نمونه به دو سه مقوله همچون «نسبت هنر با قیام لله»، «قیام لله و صورتبندی جدید معنای قدرت» و «مسئله نظم و شیوه برنامهریزی در قیام لله» با همین نگاه پرداختهام.
ممکن است این سؤال پیش بیاید وقتی بخواهم فضاهای مرسوم را رها کنم و صرفاً بنده تکلیف باشم برنامهریزی من چطور میشود؟ پاسخ به این پرسش اینطور نیست که نظم را رد کند. برای مثال اگر به زندگی شهید چمران نگاه کنید در ظاهر بینظم است، چرا که یک روز صبح پا میشود و میرود خوزستان، یک روز لبنان، یک روز مصر، یک روز یک جای دیگر ولی در عین حال منظم است؛ چرا؟ بهخاطر اینکه با نظم فراگیر جهان هستی سازگار است.
به نظر میرسد یک چالش مهم، جامعهسازی و امتداد دادن چنین روحیهای در سطح جامعه باشد. میبینیم مثلاً در دوران دفاع مقدس، تمام روابط در جبههها مبتنی بر ایثار است و به همین خاطر هم رزمندهای که لذت آن رابطه را چشیده، دیگر در شهر بند نمیشود و مدام سعی دارد خود را به جبهه برساند. انگار با یک «نتوانستن» طرف هستیم، ناتوانی از ساخت یک جامعه مستقل مبتنی بر چنین روابطی. شما هم در کتاب اشاره کردهاید اگر غلفت و راحتطلبی بیاید و جایِ «بیداری» که اولین قدم «قیام لله» است را بگیرد و صورت همه جایی و تمدنی پیدا کند، انسان در دامِ یک زندگی ماشینی و مصرفگرایانه همچون زندگی مدرن امروزی گرفتار میشود که همهجور میشود او را به اسارت کشید. چطور باید «قیام لله» را در بعد اجتماعی رشد داد؟
ما خودمان را گم کردهایم. وقتی هم که انسان خودش را گم کند، گیج میشود و هر چیزی میتواند آن را به سمت خودش ببرد. یک مدت چپها ما را به سمت خودشان میبردند، بعد راستها ما را به سمت خودشان کشاندند. در دل همین تاریخ انقلاب، افراد مجاهد و جهادگری را میبینید که گیج نشدهاند ولی کسانی هم بودهاند که چون خودشان را گم کردهاند، برای سؤالاتی که در جامعه برایشان پیش آمده، جوابی نداشتهاند و گیج شدهاند. یعنی در مقامی که باید عمل حاد علیه دشمن انجام دهند، میدانند چه باید کنند ولی در جایی که مثلاً میخواهد برای جامعه رفاه رقم بزند، تئوریاش را ندارد و نیز نمیداند از کجا باید شروع کند. میگوید جامعه من و جامعه غربی ندارد. ببینم غربیها در خصوص رفاه چه گفتهاند، همانها را انجام میدهم، نهایت اینکه مقداری چیزهای اخلاقی به آن الصاق میکنم تا به آفاتی که آنها به آن دچار شدند، دچار نشوم. اگر بخواهم برای اشکالاتی که این روند بر ما وارد کرده، مثالی بزنم، به این میماند که شنگول و منگول، گولِ دست قشنگ و صدای نازک گرگ را بخورند و بگویند من دستت را میگیرم و میآورم داخل. نمیداند وقتی آن دست را بگیرد و به طرف خودش بکشد، کل آن گرگ است که وارد میشود. این حرف و مثال شاید خیلی ساده به نظر بیاید ولی بهشدت مهم است. بهخاطراینکه اگر یک تکه از غرب را گرفتید بدون اینکه حواست به کلیت آن باشد، این اتفاق برایتان میافتد.
اگر خودمان را گم نکنیم، این امکان را داریم که با کلیت غرب طرف شویم. شما نگاه میکنید و میبینید داخل جامعه غربی، پر از اخلاق و بحثهای اخلاقی شیرین و لطیف است. این یک بخش غرب است ولی یک بخش آن هم استعمار است که فقط در افغانستان یک میلیون نفر آدم را میکشد. پس اخلاق کجا رفت؟ چطور تو که همهاش بحث اخلاقی میکنی، بزرگترین قاچاقچی انسان و تاجر سلاح در دنیا هستی؟ چرا این تناقضها را داری؟ این خیلی مهم است. اگر کل غرب را نبینید و فقط یک تکهاش را دست بگیرید، با خودتان میگویید چه علم قشنگی، چه جوابهای خوبی به سؤالاتی که مشکل من هم هست، داده است. در حالی که من و شما «همین مشکل» را نداریم، بلکه شبیه به آن مشکل
را داریم و به همین دلیل باید حواسمان باشد موقعی که داریم جوابمان را از غربیها میگیریم، باید کل غرب در نظرمان باشد. پاسخ به پرسش شما هم به همین گم کردن خودمان برمیگردد.
یک بحث کتاب، مواجهه با علوم انسانی غربی است. مواجهه خودِ امام(ره) چطور بود که مثلاً توانست دموکراسی را در مسئلهای چون «ولایت فقیه» مستحیل کند. آیا این نوع از مواجهه امام(ره) را میتوان الگویی در نسبت با آنچه از سنت و میراث خودمان نیامده و مثلاً غربی است، قرار داد؟
خوب است مخاطبان بهصورت دقیقتری به این مصاحبههایی که اشاره میکنم رجوع کنند. حضرت امام(ره) در سال 57، سلسله مصاحبههای زیادی با خبرگزاریهای خارجی دارند که مجله «تایم»، از جمله آنهاست. سؤالاتی که خبرنگار تایم پرسیده یک سروگردن از سؤالات دیگر خبرنگاران خارجی در این گفتوگوها بالاتر است. او پرسش جالبی از امام دارد ناظر بر اینکه شما (آیتالله خمینی) بیشتر الهیات خواندهاید و زندگیتان نیز بیشتر در قم و خمین و اینها بوده در حالی که دنیا خیلی عوض شده و اقتصاد و سیاست و روابط بینالملل آمده است، فکر نمیکنید یک بخشی از ماجرا را نمیبینید؟ سؤال نرم و گزندهای از امام(ره) میپرسد. امام پاسخ جالبی میدهد و میگوید ما خودمان سنگ بنای جدیدی گذاشتهایم که در آن، عدل را ملاک قرار دادهایم؛ به هر ظالمی حمله و از هر مظلومی دفاع میکنیم. امیدوارم در سازمان ملل شما هم، قاطبهای ایجاد شوند که آنها هم چنین بنایی برای خودشان بگذارند، نه اینکه از ظالمها دفاع کنند و مظلومان را بکوبند. بله، با آنچه شما میگویید من از علوم شما هیچ نمیدانم و بهتر که ندانم.
در مورد این جملات امام(ره) خیلی باید فکر کرد، چرا که بیشتر علوم غربی، علوم دولتی هستند؛ یعنی مثلاً آدام اسمیت، وزیر پادشاه بریتانیا بوده است. بیشتر اینها وکیل و وزیر در اقتصاد بودهاند. در میان شرقشناسها و روانشناسها حتی بیشتر خدم و حشم نظامهای استعماری هستند. امام میگوید توِ غرب آن روابط بینالملل را درست کردی برای اینکه استعمار را انجام دهی. تو بر اساس مبانی بینالملل و علوم سیاسی و این چیزهایی که اکنون در علوم انسانی مطرح است، خروجیات مثلاً سازمان ملل متحد شده که امروز کرور کرور یمنیها را میکشند، یک کلمه حرف نمیزنی و در ایران به هر دلیلی کسی را اعدام میکنند، صدایت را به اعتراض بلند میکنی. امام(ره) میگوید تو علومت را برای مشروعیت بخشیدن به ظلم ساختهای، من بلد نیستم و بهتر که این علوم را نیز بلد نباشم. باور کنید از بچه مذهبیها کسانی که علوم انسانی غربی را میخوانند، اول در پی مچ گرفتن نظام سلطه و اینها هستند، کمی که پیش میرود، همینها مبلغ غربیها میشوند چرا که آن علم را ساخته تا تو را غارت کند، برای محکم کردن بنای نظام سلطه درست کرده است. سادهانگاری است فکر کنیم جواب سؤال ما از دل این علوم انسانی بیرون میآید. در واقع نسبت ما با علوم غربی به هیچ عنوان نباید مواجهه حتی گزینش انتقادی باشد چرا که بازی میخوریم، نسبت ما با علوم انسانی مطلقاً تسخیر است و بس.
خبرنگار: محسـن فاطمـــینژاد
-
پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۴:۴۶:۱۲
-
۲۶ بازديد
-
-
پیام آذری
لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/529968/